دیدهوران معنوی همواره ما را به گذرایی و ناپایداری جهان، التفات و تذکر میدهند. به اینکه هستی و احوال آن مدام دستخوش تبدل و دیگرشدن است و هر روز رنگی و جلوهای میگیرد و نباید انتظار ثبات و قرار و مانایی از این سپهر گردان و چرخ دوّار داشت. سعدی میگفت:
درخت قد صنوبر خرام انسان را مدام رونق نوباوهی جوانی نیست
گلی است خرم و خندان و تازه و خوشبوی ولیک امید ثباتش چنانکه دانی نیست
دوام پرورش اندر کنار مادر دهر طمع مکن که درو بوی مهربانی نیست
مباش غره و غافل چو میش سر در پیش که در طبیعت این گرگ گلهبانی نیست
چه حاجتست عیان را به استماع بیان؟ که بیوفایی دور فلک، نهانی نیست
کدام باد بهاری وزید در آفاق که باز در عقباش نِکبتی خزانی نیست؟
توجه به همین نکته باعث میشود تاب آوردن ناگواریها و مصائب بر آدمی آسان شود. غم خوردن بر چیزی که ثباتی ندارد و در جهانی که احوالاش را هیچ تضمینی نیست، کار عبث و بیهودهای است. وقتی خیام توصیه میکند که غم مخور، علتاش را گذرایی جهان میداند: برخیز و مخور غم جهان گذران...
وقتی شما از آغاز امر میدانید که رفیقتان بیوفاست و خیلیها را ترک گفته تا به شما پیوسته و عادتاش همین ترک گفتن و پس از چند روزی رها کردن است، دیگر از رفتناش چندان غمناک نمیشوید، چرا که از قبل نسبت به خاصیت و سرشت او آمادگی ذهنی داشتهاید. از آغاز با خود طی کردهاید که:
در طبع جهان اگر وفایی بودی نوبت به تو خود نیامدی از دگران
درک و باور و حضور ذهن دائمی نسبت به بیوفایی نهادینه و سرشتی روزگار و احوال جهان، شاید در نگاه نخست موجب دلسردی و اندوهی نرم و آرام شود، اما مجموعاً از اندوههای کمرشکن و زمینگیرکننده مانع میگردد. وقتی این نگره و باور در ذهن ما حضوری پررنگ داشته باشد، گر چه از تبسمهای شیرین گل، سهم خود را بر میگیریم و کام میجوییم اما در یاد داریم که: نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل...
در مثنوی میخوانیم:
هرچه از وی شاد گردی در جهان از فراق او بیندیش آن زمان
زانچ گشتی شاد بس کس شاد شد آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد تو دل بر وی منه پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه [مثنوی: دفتر سوم]
در این طرز نگاه، وقتی با غم و امر ناگواری رویارو میشویم با عطف نظر به اصل بیٍثباتی و نامانایی هر چیز، خاطر خود را تسلی میدهیم و میگوییم: این نیز بگذرد... معلوم نیست در پس این غم چه در انتظار من نشسته است و آنچه امروز در نگاه من ناگوار است فردا چه پیآمدها و نتائجی به دنبال خواهد داشت. با خود میگوییم میگذرد و همین که میگذرد خوب است. حافظ از همین منظر و چشمانداز به زندگی مینگرد:
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
**
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
که بر صحیفهی هستی رقم نخواهد ماند
در شعرِ همیشه بر زبانها جاری خود نیز همین نکته را میگوید: دایماً یکسان نماند حال دوران غم مخور... باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور...
در این تلقی، تبعیضها و نابرابریهای موجود هم قابل تحمل میشوند. اینکه همگان سرآخر میهمان خاکایم و اینکه مرگ، عدالت مطلق است و اینکه بیٍثباتی و بیوفایی جهان شامل حال متنعمان هم میشود.
اهلی شیرازی میگفت:
خواجه در ابریشم و ما در گلیم عاقبت ای دل همه ما در گلایم
یا چنان که سعدی میگفت:
ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد تو نیز با گدای محلت برابری
مرور این اندیشه همیشه خاطر ناکامان را تسلی میدهد. پربیراه هم نیست و واجد منطقی قابل دفاع است. برخی از شعرهای خیام همین خاصیت را برای ما دارند و قدری ناکامیهای ما را التیام میدهند:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور، بهرام گرفت
-
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای بنشسته همی گفت که کوکو کوکو
این تقدیر ناگزیر که به یکسان بر پیشانی همگان نقش بسته و سرنوشت محتوم همهی ماست، گر چه از وجهی غمباریهایی دارد، اما خاصیت تسلیبخشی و التیامدهی هم دارد.
توجه به این تذکر معنوی البته شادیهای آدم را هم غمآمیز میکند. وقتی به دلخواه میرسید و وقت خوش دست میدهد توجه به بیاعتباری و ناثباتی جهان قدری کامتان را تلخ میکند و طعم این شادی را گس. اما همین کارکرد را هم در برابر مواجهه با امور ناگوار و اوقات نامطبوع دارد و از عمق و پهنای اندوه شما میکاهد. هم از عمق شادی میکاهد و هم از عمق غم. اما در مجموع این طرز تلقی بیشتر در برابر آسیبها از ما مراقبت میکند.
شمس تبریز میگفت:
«مرد آن باشد که در ناخوشی خوش باشد. در غم، شاد باشد. زیرا که داند که آن مراد در بیمرادی همچنان در پیچیده است. در آن بیمرادی امید مراد است، و در آن مراد غصهی رسیدن بی مرادی. آن روز که نوبت تب من بودی، شاد بودمی که رسید صحت فردا. و آن روز که نوبت صحت بودی، در غصه بودمی که فردا تب خواهد بودن.»[مقالات شمس]
اینکه در پس هر شادیای اندوهی کمین کرده و انتظار ما را میکشد گر چه ژرفای شادی ما میکاهد اما آمادگی ما را در مواجهه به اندوههای پس از شادی افزایش میدهد و در حقیقت این واقعنگری باعث میشود شادی کمتری تجربه کنیم تا از اندوهی جانسوز ایمن بمانیم. ابوحازم مکّی میگفت: «در دنیا هیچ چیز نیست که بدان شاد شوی که نه در زیر وی چیزی است که بدان اندوهگین شوی. اما شادی صافی خود نیافریده است.»[تذکرة الاولیا]؛ اینکه شادی صافی در این جهان نیست، واقعیتی است که در نظرگرفتن آن به ما آرامشی نسبی و سازگاری با فراز و فرود زندگی میبخشد و از تلاطمهای پیشپینیناپذیر و غافلگیرانه و درهم شکستنهای دفعی و آنی مصونمان میدارد. در هر شادیای باید آمادهی از دست دادن آن حال را داشته باشیم. هیچ چیز در این جهان، پاینده نیست.
وقتی در نهایت شادی هستید و از خاطر بردهاید که «شادی به دم بادبادکی بند است»، از دست رفتن آن وقت خوش و آن امر دلخواه ضربهی سختی به شما خواهد زد. بیاعتباری و بیوفایی جهان را در شادیها هم نباید از یاد ببریم. با این تفصیل، نه بر آنچه از دست دادهایم اندوه فراوان میخوریم و نه بر آنچه به دست آوردهایم شادی سرخوشانه و بیحد و حصر میبریم و این دقیقاً همان مضمون گوهرین و معنوی است که در قرآن آمده است:
(لِکیلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکمْ...)[حدید:23]؛ «تا آنکه بر آنچه از دست شما رَوَد اندوه مخورید و بر آنچه به شما بخشد شادمانی مکنید...»
آموزگاران معنوی برای اینکه این گذرایی و ناپایداری جهان را در ذهن و ضمیر ما بنشانند و پاگیرکنند ما را دعوت میکنند تا از افقی بسیار بالا و چشماندازی رفیع به سیر زندگی نگاه کنیم. هر از گاهی شیب و سیر زندگی را تند کنیم و آغاز تا انجام را در یک نظر تماشا کنیم. گاهگاهی از جریان روزمره زندگی فاصله بگیریم و نه در هیئت یک بازیگر و مستغرق در میدان زندگی که از چشم یک ناظر و تماشاگر که در فاصلهی دوری نشسته به تکاپوها و غم و شادیهای خود و دیگران نگاه کنیم. در این تمرین معنوی، گذرایی و بیاعتباری جهان فراذهنمان میآید. ما خیلیچیزها را میدانیم و اگر از ما بپرسند پاسخ درست میدهیم اما غرقه در اشتغالات زندگی از آنها غفلت میکنیم و جوری زندگی میکنیم که انگار چنین حقیقتی وجود ندارد. در واقع مشکل ما در این زمینه ناباوری نیست، بلکه عدم حضور و فراموشی است. در قرآن با استفاده از مثالهای عینی و ملموسی این تمرین معنوی و آموزهی ارزنده ارائه شده است:
(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَینَکمْ وَتَکاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْکفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یکونُ حُطَامًا...)[حدید:20]
«بدانید که همانا زندگانی دنیا بازیچه و سرگرمی، و زیور و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و اولاد است، همانند بارانی که کشاورزان را گیاه آن خوش آید، سپس پژمرده شود و آن را زرد شده بینی، سپس خرد و ریز شود»
(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا یأْکلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّىٰ إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّینَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیلًا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا کأَن لَّمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کذَٰلِک نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یتَفَکرُونَ)[یونس:24]
«همانا داستان زندگانی دنیا، همانند داستان آبی است که آن را از آسمان فرو فرستادیم و رستنیهای خاک از آنچه مردمان یا چارپایان میخورند، با آن درهم آمیخت [و انبوه شد] تا آنجا که زمین گل و شکوفههایش را برآورد و آراسته گشت، و سپس اهلش گمان کردند که مهار کار در دست آنان است، [آنگاه] فرمان ما در شب یا روز در رسید و آن را چون محصول درو شده گرداندیم، گویی که دیروز هیچ چیز نبوده است، بدینسان آیات [خود] را برای اندیشهوران روشن و شیوا بیان میداریم.»
در محضر درس سعدی که مینشینیم همین آموزهی معنوی را با ما در میان میگذارد. مراحل زندگی ما را از به شتاب از پیشارویمان عبور میدهد و نهایتاً حقیقت مهم زندگی را که همان بیقراری مدام و ناثباتی پیوسته است به خاطرمان میآورد:
اینکه در شهنامهها آوردهاند رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک کز بسی خلق است دنیا یادگار
اینهمه رفتند و مای شوخچشم هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بیخبر وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ سرو بالایی شدی سیمین عذار
همچنین تا مرد نامآور شدی فارس میدان و صید و کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند وینچه بینی هم نماند بر قرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بیشک باغبان ور نچیند خود فرو ریزد ز بار
اینهمه هیچست چون میبگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
سال دیگر را که میداند حساب؟ یا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟
هم او در بازتقریر فغانهای بلبلانه میگوید:
بلبلی زار زار مینالید بر فراق بهار وقت خزان
گفتم انده مبر که بازآید روز نوروز و لاله و ریحان
گفت ترسم بقا وفا نکند ورنه هر سال گل دمد بستان
روز بسیار و عید خواهد بود تیر ماه و بهار و تابستان
تا که در منزل حیات بود سال دیگر که در غریبستان
توجه به گذرایی جهان، ما را در برابر اندوههای سخت، مقاوم میکند.
نظرات